دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  71280

اعتراف میکنم بچه ک بودم همیشه فکر میکردم خدا منو با ی طناب از اسمون فرستاده تو حیات خونمون ومن به این ترتیب وارد این دنیا شدم

  70956

اعتراف میکنم من ازکوچیکی عاشق بچه بودم یه بارکه ۷،۸سالم بودداشتم یه فیلمی میدیدم که یک نوزاد داشت بدجورگریه میکرد وکسی هم نبود ساکتش کنه منم تحت تاثیرقرارگرفتمو رفتم چکش اوردم میخواستم صفحه تلویزیون و بشکنم ولی متاسفانه اعضای خونواده جلومو گرفتن وموفق به نجات دادن نوزاد نشدم….

  70609

دوستااااااای گل کنکوری
چراااا استرس دارین چرا نگرانین بابا بیخیال باشین از بهترین زمان عمرتون لذت ببرین
اعتراف میکنم من سر جلسه کنکور خواب بودم :)))))
نیم ساعت آخر تستای یه درس عمومی و یه اختصاصی رو زدم دولتی عمران قبول شدم آزاد برق پسسسسس ریلکس (کلمه خارجکی بود ) باشین و به کنکور فکر نکنین همه قبوووووولین قول میدم

  70277

اعتراف میکنم میرم تو هر وبلاگی تند تند refreshمیکنم تا آمار بازدید بره بالا و صاحب وبلاگ امیدوار باشه

  70222

اعتراف میکنم میرم تو هر وبلاگی تند تند refreshمیکنم تا آمار بازدید بره بالا و صاحب وبلاگ امیدوار باشه

  69970

اعتراف میکنم بچه که بودم هی با خودم فکر میکردم که چرا وقتی میرم چیزی بخرم پول رو ازم میگیرن و 1 پول دبکه بهم میدنo_O
بعدها فهمیدم اون پولی که بهم میدن کمتر از پول خودمهo_O
هیچی دیگه ، هر سری که میرفتم خرید تا 2 روز تجزیه تحلیل میکردمo_O
نخند بچت این شکلی میشه هااااااااااااااo_O

  69263

اغا اعتراف میکنم اولین بار که اومدم تو سایت 4جوک مث این که یه پست رو تازه تایید کرده بودن...هنوز لایک نزده بودن...منم که تازه وارد نمیدونم قضیه از چه قراره...دلم برا فرستندش سوخت...کلی براش لایک زدم...(چجوری ؟خو 1بار لایک میکردم...خخخخخخخب بعدش...از سایت میومدم بیرون بعد 1ربع دوباره میومدم تو سایت لایکش میزدم...)خب چی کار می کردم ؟تازه وارد بودم نمی دونستم که...!

  68591

اعتراف میکنم یه بار تو مدرسه دوتا کیک اورده بودیم واسه تولد یکی از دوستامون بعد ناظما اومدن دعوا کردن مارو که چرا کیک اوردین و این حرفا ماهم رفتیم یه برف شادی کاملو رو یکی از کیکا خالی کردیم صبر کردیم تا جذب بشه بعد همون کیکو بردیم دادیم بهشون بخورن.....

  68272

اعتراف میکنم یه بار رفتم خرید روی یه جنسی نوشته بود بیست تومن از فروشنده پرسیدم آقا این چنده؟ یه نگاه عجیب کرد و گفت بیست و هشت تومن!!!
با کلی چونه زدن خریدم بیست و پنج تومن !!

  68269

اعتراف میکنم سال۷۳ که حدودا ۵سالم بود.یه روز که مامان و بابام سرکار بودن.رفتم کنار چراغ نفتی ببینم چطور این وسیله ما رو گرم میکنه.با استفاده از هوش و ذکاوت بالا فهمیدم که آتیش باعث گرم شدنش هس.من هم چون اتاقم بسیار سرد بود تصمیم گرفتم که با استفاده از نبوغ خودم اتاقمو گرم کنم.رفتم ۱کاغذ A4 برداشتم کردم تو چراغ نفتی تا روشن بشه و ببرم تو اتاقمو از گرماش استفاده کنم.کاغذ روشن شد.همین که شروع کردم به حرکت به طرف اتاقم کاغذ از دستم افتاد رو فرش و شروع کرد به سوختن.یادم میاد رفتم تو آشپرخونه و آب آوردم ریختم روش.گفتم الان که مامان بابا بیان کتک میخورم.یادم اومد مادربزرگم که ۱بار دستش سوخت ۱کرم مخصوص مالید به دستش.به هزار بدبختی اون کرم رو پیدا کردم و حسابی همه جا فرش که سوخته بود مالیدم تا زود خوب بشه ولی متاسفانه خوب نشد.کل فرش علاوه بر سوختگی به رنگ سفید دراومد.وقتی بابام اومد خونه به خاطر این کار فوق هوشمندانه بابام کلی بهم خندید و بدون هیچگونه خوردن کتک به آغوش خانواده بازگشتم

  67222

اعتراف میکنم
.
.
.
.
.کوچیک که بودم صابون که میفتاد کف حموم با شامپو میشستمش ! =)) کوفت :| نخند =))
Ali_TF141

  66789

اعتراف میکنم سال اول دبیرستان که بودیم امتحان فیزیک داشتیم(معلممون یه نمه 6.8میزنه)من ته کلاس بودم یکی از بچه ها از اون جلو علامت داد که چند تامسئله ننوشته منم همون موقع همه سوالا رو نوشتم تو برگه موشکش کردم که بدم بهش(عقل شیرین منو دارین ترو خدا)معلممونم داشت کتاب میخوند سرش پایین بود ... موشک من مستقیم رفت بالا سر معلممون یه دور چرخید بعد رفت زیر میزش قیافه ی بچه های کلاس مخصوصا من دیدنی بود....یه تکون خورد من گفتم بدبخت شدم بعد گفت بچه ها 15مین بیشتر وقت ندارین (نفهمیده بود)

  66604

یه اعتراف میکنم:
شدییییییییییدا ازسوسک میترسم
وخاطرات خیلی بدی با آقا یاخانم سوسکه دارم..........
ازکدوم خاطره بگم؟؟؟؟؟؟؟
دست رودلم نزاریدکه دلم خونههههههههه
یه روزمنوهمسرم خونه یکی ازدوستام دعوت بودیم
ازشانس ماهم (توجه)پرایدمون تعمیر بود وبرای اولین بارمجبوربودیم تاکسی سرویس بگیریم که همکاردر اومد...............
آقاسوارماشین شدم وحس کردم یه چیزباپای زبرش داره منوتویقم سوک میده........قیافمم هی اینجور واونجورمیشد ^.^ O-o
دست به یقم زدم ودقیقا خودشو برای اولین ازپشت لباس گرفتم
وااااای نه میشد ولش کرد ونه میشد درش آورد
درهردوحالت میترسیدم که دربره
ای خداااااااا زیر دستم وول میخورد
لامصب مگه مینشست یه جا
تاخونه آشنامون5دقیقه بیشترراه نبوداماواسه من 5ساعت گذشت مگه میرسیدیم...........
دلم میخواست وسط جاده پیاده بشم وتمام لباسامودربیارم........
باکوچیکترین حرکت سوسکه قلبم ازجاکنده میشد
همین الانم که دارم مینویسم تپش قلب پیداکردم
همش فکرمیکنم هنوزتویقمه
بالاخره رسیدیمممممممممممم
شانسومیبینی مهمان داشتن ازراه دوروازبس ذکرخیرمنوازصاب خونه شنیده بودن اصرارزیادی داشتن که بمونن وتامنوندیدن نرن
منم تااومدم داخل بادیدن صحنه شلوغ اشک توچشام جمع شد
دست به یقه باکسی سلام نکردم وتویه اتاق خلوت رفتم
همه اومدن دنبالم که چی شده نکنه اتفاقی افتاده
منم جیغغغغغغغغ
کمکککککککککککککک کنییییییید
نمیدونم چی تولباسمه..................
همه فکرمیکردن مارمولکه مگه کسی کمک میکرد...........
هم زمان باکندن لباسام بالا پایین میشدم................
تمام لباساموگشتن وبالاخره پیدا شد
چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سوسک پوتول !!!!!!!!!
همه زدن زیرخنده وگفتن طاها طاها که گوین ایانه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هرهرهرهر
میبینی چطور آبروم رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایانسل سوسکهارومنقرض کن الهی آمین

  66122

اعتراف میکنم بچه که بودم میترسیدم رو توالت فرنگی بشینم. فکر میکردم هر لحظه ممکنه دو تا دست منو بکشن اون تو :|
خعلی ترسناک بود ها

  65824

اعتراف میکنم
ی داداش دارم از خودم کوچیکتره 5 سالشه هر روز مثل سگ میزنتم دیگه دارم تمرین میکنم بهش بگم خان داداش.