عاقا من ميخوام اعتراف كنم:
1_من بودم صابون همسايه رو انداختم تو چاه فاضلاب.
2_من بودم پسر همسايه رو دور از چشم مامانش سياه و كبود ميكردم.
3_قلب اون مارمولك فلك زده رو من با تيغ از تو سينش در اوردم.
4_من تلوزيون رو انداختم زمين على هيچ تقصيرى نداشت.
5_خانم معلم؛مادر بزرگم هنوز زندس اونروز حوصله مدرسه نداشتم.
6_دبير عزيز من بخاطر درس خوندن تا نصفه شب نبود كه سركلاس خوابم برد تا صبح اس ام اس بازى كرده بودم
.
.
.
.
و همچنان ادامه دارد...
اعتراف میکنم
اعتراف میکنم بچه که بودم مامانم یه دمپایی برام خریده بود خیلی خوشگل بود. صورتی بود و خیلی با نمک. اونوقت من انقد هلاکش بودم دلم نمیومد ببرم تو کوچه خاکیش کنم. اول اونو پام میکردم بعد همونطور با دمپایی پا میکردم تو دمپاییه مامانم! که این زیرش خاکی نشه! 0_0 :))
تازه میرفتم تو کوچه به بچه ها پزشو میدادم میگفتم دمپایی دوطبقه دارم !!!!!!!!!!!!! اون بنده خداهام جمع میشدن دورم دمپایی دوطبقه ببینن!!!!!!!!!!! :)
اعتراف میکنم بچه که بودم عادت کرده بودم یه کاغذو مث سیگار لول میکردم و آتیش میزدم و خلاصه دود ودم راه مینداختم ،در انواع مختلفم میساختمش ،دراز ،کوتاه ،با قطر زیاد و کم،رنگش میزدم ،با کاغذهای مختلف درست میکردم،روزنامه ، کارتون ،دیگه جوری شده بودم که میرفتم دستشویی میکشیدم بعدم مینداختمش تو سنگ توالت،حتی به بچه های تو کوچمونم یاد میدادم ،به جاااااااااااااان خودم ،شده بودم رفیق ناباب واسه بچه های محل.
البته الان دانشمندان در پی یافتن این پاسخ هستند که چرا من با این سابقه درخشان در حال حاضر نه سیگار میکشم نه قلیون و همینطور خیلی هم درسخون شدم.
اعتراف می کنم یه سری داشتم چایی می خوردم ، قندم تموم شد . . . یهو داداشم واسم قند پرت کرد ! هول شدم چایی رو ول کردم ، قند رو گرفتم :))
اعتراف میکنم یه بار پولامو جمع کردم یه بسته از این ادامس خیلی گرونا خریدم بعد از اینکه تموم شد هی از این ادامس شیکا می خرم میندازم توش که بعله من همش از این ادامسا می خورم.
خخخخخ
خلاقیتم تو حلقتون
^_^
اعتراف ميكنم يه مخاطب نيمه خاص دارم اخر هر مطلبي كه بهش اس ميفرستم مينويسم "ع" نمي دونم چرا اينقدر ذوق ميكنه ولي به خدا منظورم عنتره نه عزيزم
اعتراف میکنم یه بار تو مدرسه دوتا کیک اورده بودیم واسه تولد یکی از دوستامون بعد ناظما اومدن دعوا کردن مارو که چرا کیک اوردین و این حرفا ماهم رفتیم یه برف شادی کاملو رو یکی از کیکا خالی کردیم صبر کردیم تا جذب بشه بعد همون کیکو بردیم دادیم بهشون بخورن....
اعتراف میکنم وقتی اولین باری که خواستگار زنگ زد خونمون و خودم گوشی رو برداشتم وقتی خانمه گفت برای امر خیر مزاحم شدم انقدر هول شدم که گفتم دست شما درد نکنه.
انگار روی دست مامان و بابام مونده بودم که از خانومه تشکر کردم بابت اینکه برای امر خیر زنگ زده.
اسکولی بودماااااا.
یه اعتراف میکنم، هر چن که آبروم میره، ولی از اون جایی که خیلی از اعترافای شما رو خوندم، احساس میکنم وظیفمه که منم یه اعترافی بکنم!
من یه سال بعد از آشنا شدن با 4جوک بود که عضو شدم،چون نمی دونستم می تونم عضو هم بشم!
و یه اعتراف دیگه:
به مامانم نگید، اگه واسه جون من ارزش قاعلید، مبلو من پاره کردم.
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یکی ازسرگرمی هام توفصل تابستون
این بود ک رودیوار حیاط خونمون باگچ ی دایره بزرگ میکشیدم مثلا
سیبلم هست.بعد ی کاسه پرازاب میکردم و
ی برگ دستمال کاغذی می انداختم توش ک خیس بخوره
بعدبادستم مچالش میکردم وباسرعت پرتابش میکردم
طرف سیبل.هوا هم ک گرم بود گلوله دستمال محکم
میچسبید رو دیوار!
براخودم دارت داشتم ها!
مامانم ازهمون بچگی میگفت من بچه خلاقی ام.
اما نمیدونست چرا دستمال کاغذی هازودتمام میشن؟!!!!
خو امکانات نداشتیم!!!!!
اعتراف ميكنم كلاس سوم راهنماي بوديم بردنمون رستوران منم در نمكو شل كردم اين ناظم بيچاره خيلي شيك گفت نمكو بده منم بش دادم.....
خودتون بقيشو بفهمين ولي خداروشكر كسي نفهميد
بچه بودم وقتی به کسی فوش میدادم و طرف آینه نشون میداد آنچنان شیرجه ای میرفتم که نکنه یه موقع فوش برگشتی بهم بخوره ، البته اون موقع بچه بودماااااااا الان یه جا خالی ساده میدم !!!
اعتراف میکنم وقتی 15سالم بود،هروقت کلیدهای ساختمان و مغازه پیشم بود،نگاشون میکردم میگفتم:خدایا چینی ها و ایتالیایی ها از کجا میدونن که اینجور دری توی فلان شهر ایران وجود داره و کلیدشو به کلید فروشی شهرمون میدن؟
اگه ریا نباشه میخام اعتراف کنم که در زمان طفولیت ارتباط عمیقی با خدا داشتم! شما که غریبه نیستین ، بس که التماسش میکردم نذاره تو جام بارون بیاد!!!!!!!!!!!!
از ناهار به بعد که کلا آب نمیخوردم
تابستون و زمستون موقه خواب پنج تا جوراب پام میکردم که گرم بمونم !!!!!!!
بعدشم یه نفس میگرفتمو تا کله میرفتم زیره پتو و توکل میکردم به خدا!! البته گهگاه برای اکسیژن گیری تا دماغ میومدم بیرون! :)
مهمونی که میرفتیم که هیچی! تا خوده صب مثه سگه نگهبون بیدار میموندم که شیطون باعث نشه تو رختخوابشون بارون بیاد!!!!
هیچی دیگه بهترین روزای عمرمون به بارندگی گذشت رفت پی کارش!!!!!!!!!!
درد کشیده هاش بزنن لایکه همدردی رو! نزارین با این درد تنها بمونم!!!!! :))
اعتراف می کنم اول دبستان که بودم زنگ تفریح که میشد از ترس اینکه آخر زنگ تفریح نتونم صفو پیدا کنم یکی از هم کلاسیامو نشون می کردم تا آخر زنگ تعقیبش می کردم که صفو پیدا کنم!
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 40310
کل بازدید: 512028166