دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  22064

یه بار وسط چله ی زمستون انقدر اعصابم از دست یکی خورد بود واس اینکه ارووم بشم نیم ساعت زیر دوش اب سرد موندم چشمتون روز بد نبینه دو هفته به حال و روزی افتادم که الان وسط تابستون سر ظهرم برم حموم فقط اب داغ وا میکنم...

  22031

اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده

  22030

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم

  22001

به مامانم ميگم ميخوام يه خونه جدابگيرم و مستقل بشم ميگه: برو...برو مستقل شو... برو ايدز بگير...!!!
عشق مادر و فرزندو ببينيد

  21944

مادربزرگم که فوت کرده بود)خدارفتگان شماهم بیامرزه(داشتیم خاکش میکردیم.پسرعموکوچیکم از اون طرف داداشمو با جیغ صدامیزنه میگه رضا...رضا...تا صبح مامانی اسکلت میشه.تو اوج گریه همه برگشتیم نگاش کردیم و خندیدیم.عموم بنده خدا هول شد،اومدبره جمع کنه بچشو،پاش گیر کرد به یه قبر با مغز افتاد.حالا تا شب مگه خندمون جمع میشد؟

  21930

چند وقت پیشا صبح ساعت پنج تلفن خونمون به صدا در اومد.همه به حالت سکته از خواب پریدیم. فکر کردیم کسی مرده.زن عموی پیر بابام بود،ما گفتیم حتما عمو تمام کرد..
بابام ساکت بود،بعد از تمام شدن تماس گفت شام میان خونمون.
بعد از فحش دادن بزور خوابیدیم.ساعت 8 صبح در خونه زده شد.سکته ی دوم رو زدیم،دیگه گفتیم یکی مرده.درو باز کردم،عموبا زن عموی بابم بودن،8 صبح اومدن واسه شام؟یافرق صبحانه با شام رو نمیدونن.یاساعتشون یک کم فرتی داره.
دیگه زنگ بزنن خبرمرگ هم بدن فایده نداره،چون بعداون تجربه،شبها تلفن رو از پریز میکشیم.

  21929

مامانم سر سحر رفته داداشمو بیدار کرده.
داداشم تو اوج خواب داره میره سمت در حیاط.بابام میگه کجاداری میری؟میگه سر سفره سحر دیگه.بابام میگه الاغ بیا اینجا.
منم ساکت و آروم دارم میخورم.بدون مقدمه بابام میگه داداشت که امید ما بود انقدر گاو شد،لابد تو هم الان میری تو دستشویی غذابخوری،پاشو دیگه.برو گمشو،مگه نمیگم برو.

  21917

بابام از اداره زنگ زده خونه بعد کلی احوال پرسی میگه محمد خودتی ؟
میگم: پَ نه پَ به سیستم تلفنباک بانک تجارت خوش آمدید برای پرداخت قبوض شماره ? ، برای اطلاع از موجودی
حساب شماره ? و …
گفت زهر مار و قطع کرد !
دیدم ظهر عصبانی اومد توی اتاق . منم پای پَ نه پَ بودم !
گفت اگه یه بار دیگه بگی پَ نه پَ ، دیگه تو این خونه نمیخوابی !
گفتم یعنی بیرونم میکنی بابا ؟
گفت پَ نه پَ خونه رو عوض میکنم بزغاله !

  21894

بعد دو سال رفتم خونه دوستم.داشتیم فیلم میدیدم.بهنوش بختیاری بازی میکرد،گفتم اینا که دماغشونو عمل میکنن خرهستنا،خداداده دیگه شما چرادس میزنید.دیدم دوستم سرخ شد.
.
.
پنج دقیقه بعد دیدم مامانشو خواهرشو نامزدش از بازار اومدن.
اول خواهرش اومد،بعدنامزدش،بعد مامانش...با چسب رو دماغه هرسه تاشون.
آخه یکی نیس به من بگه مگه ته فوضولی که ملت دماغ عمل میکنن یا نه.

  21848

گوشی بابام تو جیب من بود
بهم میگه گوشیه من رو ندیدی منم گفتم تو جیب منه
یهو زارت گذاشت پس کلم!
گفتم چرا میزنی؟
میگه منو مسخره میکنی؟
میگم مسخره چیه ایناها تو جیب منه
دوباره زارت گذاشت پس کلم!
میگم واسه چی دوباره زدی!!؟
میگه آخه گوشیه من تو جیب تو چیکار میکنه!؟
گوشی رو دادم بهش و دوباره زارت گذاشت پس کلم(!)
... این دفعه فقط با چشمای اشک آلود نگاش کردم
میگه دیدم کتک خورت ملسه یکی دیگه زدم :))))

  21782

بچه که بودم قارچ‌خور بازی می‌کردم ، بعدش فک می‌کردم قارچ بخورم بزرگ میشم !
واسه همین مدت‌ها راه می‌رفتم و سرم رو میزدم زیره تاقچه‌ی خونه‌مون که ازش قارچ دربیاد بخورم !!!
دیگه داشتم ضربه مغزی می‌شدم که بابام کارگر گرفت تاقچه رو خراب کرد !!!

  21763

نصفی از کودکیم رو میخاستم رو سقف خونه راه برم ولی نشد

  21762

یکی از لذت های بچگیم این بود که دستمو تا آرنج بکنم توی کیسه برنج
آی حال میداد آی حال میداد
آی مامان صداش در می اومدD:

  21758

پسر عمم تعریف میکرد:
کلاس زبان داشتم،کلی تیپ زده بودم و اینا! راه افتادم تو خیابون.همین جوری که میرفتم همه برمیگشتن و یه جوری نگام میکردن،منم باخودم گفتم عجب خوش تیپ شدما!
چند دقیقه بعد د یدم نه مثل اینکه قضیه یه چیز دیگست،خودمو تو ویترین مغازه ها نگاه کردم و دیدم نه بابا خیلی خوشتیپ و با کلاسم و دیگر هیچ! با اعتماد به نفس سرمو گرفتم بالا و رفتم کلاس.نشستم رو صندلی سرمو انداختم پایین دیدم ای داد بی داد بجای کفش دمپایی پام کردم! اونم نه از این دمپایی خوشگلا،یه جفت دمپایی پلاستیکی نارنجی...! :|

  21743

شما یادتون نمیاد اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صــد برگ واسش انتخاب می کردیم!