تو مدرسه داشتن پاكت هاي جشن عاطفه ها رو جمع ميكردن اونروزم دوست نزديكم شده بود فيلمبردار بهش گفتم من انداختني ازم مخصوص فيلم بگير فردا تو مانيتور مدرسه نشون دادني شهرت بشه..
صف ما كه رفت من با يه حركت خاصي داشتم به دوريبن لبخند ميزدم كه يهو پام گير كرد به گوشه پله با سر رفتم تو جعبه همه پاكت ها رفت هوا...
من:)
دوستم :((
ناظم سگمون:O
(من به حالت ناظم ميخنديدم كه فيلمشو خراب كرده بودم)